آنچه در وب میپسندم

هرآنچه میبینم ومیپسندم اینجا ستــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آنچه در وب میپسندم

هرآنچه میبینم ومیپسندم اینجا ستــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آخرین نظرات

۱۶ مطلب با موضوع «شهدای جنگ» ثبت شده است

۲۵
اسفند

ﺭﺿﺎ معروف به رضا ﺳﮕﻪ ... ﯾﻪ ﻻﺕ ﺑﻮﺩ ﺗﻮ ﻣﺸﻬﺪ ... 
ﻫﻢ ﺳﮓ ﺧﺮﯾﺪ ﻭ ﻓﺮﻭﺵ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻫﻢ ﺩﻋﻮﺍﻫﺎﺵ ﺍﺯ ﻧﻮﻉ خشن ﺑﻮﺩ ...
ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺩﺍﺷﺖ ﻣﯿﺮﻓﺖ ﺳﻤﺖ ﮐﻮﻩ ﺳﻨﮕﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻋﻮﺍ ﻭ ﻏﺬﺍ ﺧﻮﺭﺩﻥ کهﺩﯾﺪ ﯾﻪ ﻣﺎﺷﯿﻦ
ﺩﺍﺭﻩ ﺗﻌﻘﯿﺒﺶ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ ... ﺁﺭﻡ ﻣﺎﺷﯿﻦ : " ﺳﺘﺎﺩ ﺟﻨﮕﻬﺎﯼ ﻧﺎ ﻣﻨﻈﻢ " بود
ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ: ﺷﻬﯿﺪ ﭼﻤﺮﺍﻥ ...
ﺷﻬﯿﺪ ﭼﻤﺮﺍﻥ ﺍﺯ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺷﺪ ﻭ ﺩﺳﺖ رضا رو ﮔﺮﻓﺖ و گفت : " ﻓﮑﺮ
ﮐﺮﺩﯼ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﺮﺩﯼ ؟ ! "
- رضا گفت : ﺑﺮﻭﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭ ﻣﯿﮕﻦ !!
-شهید چمران گفت : ﺍﮔﻪ ﻣﺮﺩﯼ ﺑﯿﺎ ﺑﺮﯾﻢ ﺟﺒﻬﻪ ..................
ﺑﻪ ﻏﯿﺮﺗﺶ ﺑﺮ ﺧﻮﺭﺩ ... ﺭﺍﺿﯽ ﺷﺪ .... رفت ﺟﺒﻬﻪ ......
***********************************
ﺷﻬﯿﺪ ﭼﻤﺮﺍﻥ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻕ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ... 
ﯾﻪ ﺩﻓﻌﻪ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﺩﻋﻮﺍ ﻣﯿﺎﺩ ! ... 
ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﺑﻨﺪ، ﺭﺿﺎ ﺭﻭ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻕ ... 
ﺭﺿﺎ ﺭﻭ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺶ ﺭﻭ ﺯﻣﯿﻦ و به چمران گفتن این کیه اوردید تو جبهه
ﺭﺿﺎ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﻓﺤﺶ ﺩﺍﺩﻥ ...ﭼﻪ ﻓﺤﺸﺎﯼ ﺭﮐﯿﮑﯽ ... 
ﺍﻣﺎ ﭼﻤﺮﺍﻥ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﻧﻮﺷﺘﻦ ﺑﻮﺩ .........
ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺷﻬﯿﺪ ﭼﻤﺮﺍﻥ ﺗﻮﺟﻪ ﻧﻤﯿﮑﻨﻪ .... ﯾﻪ ﺩﻓﻪ ﺩﺍﺩ ﺯﺩ : " ﮐﭽﻞ ﺑﺎ
ﺗﻮﺍﻡ !!!!... "

ﯾﮑﺪﻓﻌﻪ ﺷﻬﯿﺪ ﭼﻤﺮﺍﻥ ﺑﺎ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﺳﺮﺵ ﺭﻭ ﺑﺎﻻ ﺁﻭﺭﺩ : " ﺑﻠﻪ
ﻋﺰﯾﺰﻡ ! ﭼﯽ ﺷﺪﻩ ﻋﺰﯾﺰﻡ ؟ ﭼﯿﻪ ﺁﻗﺎ ﺭﺿﺎ ؟ ﭼﻪ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ؟ "
ﻗﻀﯿﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩکه ﺁﻗﺎ ﺭﺿﺎ ﺩﺍﺷﺖ ﻣﯿﺮﻓﺖ ﺑﯿﺮﻭﻥ واسه خودش ﺳﯿﮕﺎﺭ
ﺑﮕﯿﺮﻩ ﻭ ﺑﺮﮔرده که ﺑﺎ ﺩﮊﺑﺎﻥ ﺩﻋﻮﺍﺵ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩش ....
ﺷﻬﯿﺪ ﭼﻤﺮﺍﻥ گفت : " ﺁﻗﺎ ﺭﺿﺎ ﭼﯽ ﻣﯿﮑﺸﯽ ؟ !! .... ﺑﺮﯾﺪ ﺑﺮﺍﺵ ﺑﺨﺮﯾﺪ
ﻭ ﺑﯿﺎﺭﯾﺪ !... "
ﺷﻬﯿﺪ ﭼﻤﺮﺍﻥ ﻭ ﺁﻗﺎ ﺭﺿﺎ ... ﺗﻨﻬﺎ ﺗﻮ ﺳﻨﮕﺮ ...
ﺁﻗﺎ ﺭﺿﺎ : ﻣﯿﺸﻪ ﯾﻪ ﺩﻭ ﺗﺎ ﻓﺤﺶ ﺑﻬﻢ ﺑﺪﯼ ؟ ! ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺍﯼ، ﭼﯿﺰﯼ !!
ﺷﻬﯿﺪ ﭼﻤﺮﺍﻥ : ﭼﺮﺍ ؟ !
ﺁﻗﺎ ﺭﺿﺎ : ﻣﻦ ﯾﻪ ﻋﻤﺮ ﺑﻪ ﻫﺮﮐﯽ ﺑﺪﯼ ﮐﺮﺩﻡ، ﺑﻬﻢ ﺑﺪﯼ ﮐﺮﺩﻩ ... ﺗﺎ
ﺣﺎﻻ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﻓﺤﺶ ﺑﺪﻡ ﻭ ﺍﯾﻨﻄﻮﺭ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﮐﻨﻪ ...
ﺷﻬﯿﺪ ﭼﻤﺮﺍﻥ : ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ !... ﯾﮑﯽ ﺍﻭﻥ ﺑﺎﻻﺳﺖ، ﻫﺮ
ﭼﯽ ﺑﻬﺶ ﺑﺪﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ، ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺪﯼ ﻧﻤﯿﮑﻨﻪ، ﺑﻠﮑﻪ ﺑﺎ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﻬﻢ
ﺟﻮﺍﺏ ﻣﯿﺪﻩ ... ﻫﯽ ﺁﺑﺮﻭ ﺑﻬﻢ ﻣﯿﺪﻩ ... ﺗﻮ ﻫﻢ ﯾﮑﯿﻮ ﺩﺍﺷﺘﯽ ﮐﻪ ﻫﯽ
ﺑﻬﺶ ﺑﺪﯼ ﻣﯿﮑﺮﺩﯼ ﺑﻬﺖ ﺧﻮﺑﯽ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻩ من که اون بالا یکی رو دارم !... 
شهید چمران :ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺬﺍﺭ ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﯾﮑﯽ مثل تو ﺑﻬﻢ ﻓﺤﺶ ﺑﺪﻩ ﺑﮕﻢ ﺑﻠﻪ ﻋﺰﯾﺰﻡ ... ﯾﮑﻢ ﻣﺜﻞ ﺍﻭﻥ بالایی بشم !...
ﺁﻗﺎ ﺭﺿﺎ ﺟﺎ ﺧﻮﺭﺩ .......... ﺗﻠﻨﮕﺮ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﻪ ﺷﺤﺼﯿﺖ معنویش .......... 
ﺭﻓﺖ ﺗﻮ ﺳﻨﮕﺮ ﻧﺸﺴﺖ ... ﺁﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﻣﻐﺮﻭﺭ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺯﯾﺮ ﺑﺎﺯ ﮐﺴﯽ ﻧﻤﯿﺮﻓﺖ ﺯﺍﺭ ﺯﺍﺭ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ... ﻋﺠﺐ ! ﯾﮑﯽ ﺑﻮﺩﻩ ﻫﺮﭼﯽ ﺑﺪﯼ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻬﻢ ﺧﻮﺑﯽ ﮐﺮﺩﻩ؟
ﺍﺫﺍﻥ ﺷﺪ ..... ﺁﻗﺎ ﺭﺿﺎ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻧﻤﺎﺯ ﻋﻤﺮﺵ ﺑﻮﺩ ..............
ﺭﻓﺖ ﻭﺿﻮ ﮔﺮﻓﺖ ... ﺳﺮ ﻧﻤﺎﺯ ، ﻣﻮﻗﻊ ﻗﻨﻮﺕ ﺻﺪﺍﯼ ﮔﺮﯾﺶ ﺑﻠﻨﺪ ﺑﻮﺩ .......
ﻭﺳﻂ ﻧﻤﺎﺯ، ﺻﺪﺍﯼ ﺳﻮﺕ ﺧﻤﭙﺎﺭﻩ ﺍﻭﻣﺪ ...... ﺻﺪﺍﯼ ﺍﻓﺘﺎﺩﻥ ﯾﮑﯽ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺷﺪ ...
ﺁﻗﺎ ﺭﺿﺎ ﺭﻭ ﺧﺪﺍ ﻭﺍﺳﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﺟﺪﺍ ﮐﺮﺩ .... ﻓﻘﻂ ﭼﻨﺪ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ توبه ﮐﺮﺩﻧﺶ ....
ﺗﻮﺑﻪ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﻭ ﯾﻪ ﻧﻤﺎﺯ ﻭﺍﻗﻌﯽ ..........فقط ... همین !


  • بخوان ولی تامل کن
۲۵
دی


آرایشگر ، شهید احمد سلیمانی پسر عموی حاج قاسم

  • بخوان ولی تامل کن
۰۴
دی

وقتی عقل عاشق شود
عشق عاقل میشود 
و شهید میشوی


شهید چمران

  • بخوان ولی تامل کن
۳۰
مهر
شهیدمحمد ابراهیم همت

ღღ♥ღღ ஜ عاشقانه ها ஜ ღღ♥ღღ


در(( پادگان الله اکبر))اسلام آباد غرب بودیم،که یک روز حاجی رفت

تاسری به خانواده اش بزند.وقتی برگشت،دیدم لباسهایش خیس

شده.گفتم:((چی شده؟))چیزی نگفت.بعداز اصرارمن،گفت:((منزل که

رفتم خانمم نبود.نگاه کردم،دیدم لباسهای کثیف مهدی درحیاط

افتاده.نشستم وهمه ی لباسهارا شستم.))در حین شستن لباس

هاخانمش آمده بود وازحاجی گله کرده بود.حاجی هم به اوگفته

بود:((میخواستم نیم ساعت هم شده درزحمتهای تو شریک باشم.))



منبع:شهیدان این گونه بودند،ج2
  • بخوان ولی تامل کن
۳۰
مهر
سردار شهید ابراهیم امیر عباسی

ღ.ஜ.♥ღ.ღ.ღ.ღ عاشقانه ها ღ.ღ.ღ.ღ♥.ஜ.ღ

هر بار که مریض می شدم یا کسالتی پیدا می کردم، اگر مرخصی 

بود،اصلن اجازه نمی داد دست به سیاه و سفید بزنم؛ از درست کردن 

غذا گرفته تا شستن ظرف ها و جارو کردن خانه. خلاصه همه ی کارهای 

خانه را انجام می داد. دائم مواظب حال و روز من بود؛ مثل یک پرستار 

بیست و چهارساعته.


منبع:شهیدان این گونه بودند،ج2

ღ.ஜ.♥.ღ.ღ.ღ.ღ.ღ.ღ____ღ.ღ.ღ.ღ.ღ.ღ.ஜ.♥.ღ
  • بخوان ولی تامل کن
۳۰
مهر
سردارشهیدعلی صیاد شیرازی

ღ.ஜ.♥ღ.ღ.ღ.ღ عاشقانه ها ღ.ღ.ღ.ღ♥.ஜ.ღ

در سال های اول زندگی،یک روز مشغول اتو کردن لباسهایش

بودم.درهمین حال از راه رسید واز من گله کرد وگفت:((شماخانم خانه

هستیدو وظیفه ای در قبال کارهای شخصی من ندارید.شما همین که به

بچه ها رسیدگی کنید،کافی است.))تا آن جایی که به یاد دارم،حتی

لباسهایش راخودش می شست و بعد از خشک شدن،اتو می زد وهیچ

توقعی از بنده نداشت.


منبع:شهیدان این گونه بودند،ج2

ღ.ஜ.♥.ღ.ღ.ღ.ღ.ღ.ღ____ღ.ღ.ღ.ღ.ღ.ღ.ஜ.♥.ღ
  • بخوان ولی تامل کن
۱۸
شهریور
اوایل ازدواجمون بود و هنوز نمی تونستم خوب غذا درست کنم.یه روز تاس کباب بار گذاشتم و منتظر شدم از سر کار بیاد.همین که اومد،رفتم سر قابلمه تا ناهار و بیارم ولی دیدم همه ی سیب زمینی ها له شده،یه گوشه نشستم و زدم زیر گریه.وقتی فهمید واسه چی گریه میکنم.خندش گرفت و خودش رفت غذا رو آورد سر سفره.اون روز این قدر از غذا تعریف کرد که اصلا یادم رفت غذا خراب شده.
  • بخوان ولی تامل کن
۲۲
تیر

 خدمت مامان جون سلام برسان و بگو این عکس را برای تو فرستادم که فقط بخندی و دیگر هیچ؛ هر نتیجه‌ای غیر از این بگیری راضی نیستم.

خبرگزاری فارس: نامه طنزی که شهید باقری برای خواهرش نوشت


  • بخوان ولی تامل کن
۱۲
تیر


صدیقه در سپاه بانه مسئول آموزش اسلحه به خانم هابود. علاوه بر آن مخابرات سنندج نیز محل فعالیت او به شمار می آمد. آنقدر فعال بود که یکی دوبار منافقین برایش پیغام فرستادند که "اگر دستمان به تو بیفتد، پوستت را از کاه پر می کنیم". خواهرش در آن روزها خواب دیده بود که آقایی نورانی وارد جمع می شود و صدیقه را صدا می کند و با خودش می برد. از حاضرین سوال کرده بودند که این آقا چه کسی بود که گفتند ایشان امام زمان بودند. تعبیر این خواب را که پرسیدند گفتند این دختر سربازی اش در راه اسلام قبول می شود.


در روزهای حضورش در سپاه بانه، فرمانده اطلاعات سپاه بانه، شهید محمود خادمی کم کم به او علاقه مند شد. محمود که قبل از آن در جواب به دوستانش که پرسیده بودند که "چرا ازدواج نمی کنی؟" گفته بود: "هنوز همسری را که می خواهم برای خودم انتخاب کنم پیدا نکرده ام. من کسی را می خواهم که پا به پای من در تمام فراز و نشیب ها، حتی در جنگ با دشمن هم رزم من باشد و مرا در راه خدا یاری دهد." ولی محمود بعد از آشنایی با صدیقه رودباری تصمیم خود را گرفت و همسر آینده خود را انتخاب کرد.

( مفصلا زندگی این دو شهید را درادامه مطلب بخوانید)

  • بخوان ولی تامل کن
۱۲
تیر


12 تیر ماه نقطه سیاهی در تاریخ است
سالروز حمله ددمنشانه آمریکا به هواپیمای مسافربری ایران که در آن هموطنان معصوم ما اعم از کودک و زن و مرد بدون دلیل و بی هیچ گناهی توسط آمریکایی های شیطان پرست مورد حمله قرار گرفتند .
خجالت بکشند آنهایی که هنوز از آمریکا دفاع می کنند و دم از ایجاد رابطه با شیطان بزرگ می زنند


  • بخوان ولی تامل کن
۲۷
ارديبهشت

قدیما

عکس های عاشقی

اینجوری بود !!!!
  • بخوان ولی تامل کن
۲۷
ارديبهشت

images?q=tbn:ANd9GcRh0Mx-I9WNg6OnUMr0hvmSZVNOb___dC5KM06zIXIqaMX89s1tFsNnVTlhKw

 

" کلنل باکستر" فرمانده پایگاه هوایی آمریکا داشت از مهمونی بر می گشت

همسرش هم باهاش بود

یک نفر که دور زمین چمن پایگاه می دوید ، توجهشون رو جلب کرد

ساعت دو نیمه شب بود

رفتند جلو دیدن عباس بابایی هستش

باکستر عباس رو صدا زد و علت این کار رو ازش پرسید

عباس بهش گفت: « مسائلی در اطرافم می گذره که گاهی موجب می شود شیطان با وسوسه هایش مرا به گناه بکشاند. در دین ما توصیه شده که در چنین مواقعی بدویم یا دوش آب سرد بگیریم. »

 

...فردای آن روز در بولتن خبری پایگاه هوایی "ریس" این مطلب توجه همه را به خود جلب کرد:

« دانشجو بابایی ساعت 2 بعد از نیمه شب می دود تا شیطان را از خودش دور کند. »

 
 

                                                   خاطره ای از زندگی شهید عباس بابایی

                                                   منبع: کتاب پرواز تا بی نهایت

 

یکی از شیطون فرار می کنه ، یکی به سمت شیطون می دوه

اینه فرق بعضی از ما با شهدا

کاش می فهمیدیم مسیرمون غلطه

کاش درک می کردیم که شهید عزادار نمی خواهد ، رهرو می خواهد...

  • بخوان ولی تامل کن
۲۶
ارديبهشت


سر سفره عقد نشسته بودیم، عاقد که خطبه را خواند، صدای اذان بلند

شد. حسین برخاست، وضو گرفت و به نماز ایستاد،

دوستم کنارم ایستاد و گفت: این مرد برای تو شوهر نمی شود.

متعجب و نگران پرسیدم: چرا؟ گفت: کسی که این قدر به نماز و مسائل

عبادی اش مقید باشد، جایش توی این دنیا نیست.

«شهید حسین دولتی»

  • بخوان ولی تامل کن
۱۴
اسفند





اول کـ ه رفتـ ه بودیم گفتند کسـﮯ حق ورزش کردטּ نداره

یـ ه روز یکـﮯ از بچـ ه ها رفت ورزش کرد

مامور عراقـﮯ تا دید اومد

در حالـﮯ کـ ه خودکار و کاغذ دستش بود

براﮯ نوشتـטּ اسم دوستموטּ جلو آمد و گفت :

مااسمک؟ اسمت چیـ ه؟


رفیقموטּ هم کـ ه شوخ بود برگشت گفت :

گچ پژ .

باور نمـﮯ کنید تا چند دقیقـ ه اوטּ مامور عراقـﮯ هر کارﮯ کرد

ایـטּ اسم رو تلفظ کنـ ه نتونست

ول کرد گذاشت و رفت و ما همینطور مـﮯ خندیدیم.

  • بخوان ولی تامل کن
۱۲
اسفند



فرمانده نیرو قدس سپاه:

مشکل سوریه آن است که همت و خرازی و کاظمی ندارد

اگر کشور و دولت سوریه یک حاج همت، یک حسین خرازی و یک کاظمی از خودشان مثل اینها داشت، این کشور بیمه بود؛ هیچ یک از تهاجم‌ها در آن تأثیر نداشت. اما حلقه مفقوده وجود چنین انسان‌هایی است که در دوران‌ دفاع مقدس ما به وجود آمد و منجر به تحولات بسیار متحیر کننده اساسی در ابعاد مختلف اخلاقی و رفتاری شد؛ به طوری که بعضی از نوجوانان به جایی رسیدند که علمای بزرگ ما حقیقتاً به حال آنها حسرت می‌خوردند.

  • بخوان ولی تامل کن
۰۵
اسفند
  • بخوان ولی تامل کن